روایت تسنیم از نفر اول کنکور پزشکی که مدافع وطن شد؛ وصیت مهم احمدرضا احدی چه بود؟
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردین ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۷۶۴۵۲۵۴
شاگرد اول دانشگاه بود و میخواست پزشک شود، اما دفاع از وطن را به نام و عنوان ترجیح داد؛ سرباز کوچکی که عشق را در «رمضان» مزهمزه کرد و همه دغدغهاش این بود: «فقط نگذارید حرف امام زمین بماند، همین». ۳۰ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۷:۵۲ استانها همدان نظرات - اخبار استانها -
به گزارش خبرگزاری تسنیم از همدان، این روزها که حال و روز جامعه خیلی خوب نیست؛ بسیاری کمر همت بستهاند تا کرونا را شکست دهند و با کار و تلاش شبانهروزی به دفاع از هممیهنانشان برخاستهاند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
این روزها وقتی که آسوده سر بر بالین میگذاری تا فارغ از هیاهوی روزمره بیاسایی یا وقتی در اتاق امن و راحتت کنار خانواده تلویزیون تماشا میکنی؛ هستند افرادی که مدتهاست رنگ خانه و خانواده را ندیده و فرزندانشان را در رویا به آغوش میکشند.
مدافعانی که دفاع از وطن را این بار در سنگری نو تجربه میکنند؛ سنگری که دست کمی از خاکریزهای هشت سال حماسه ندارد و غربت آن روزها را برایمان تداعی میکند.
روزهایی که جوانها یکی یکی پرمیکشیدند تا نگذارند یک وجب از خاک میهن به دست دشمن بیفتد و در برابر همه نیرنگها و نامردیها ایستادند تا نگذارند خاطر مردم نگران شود.
نخبگانی چون «احمدرضا» که اگر میخواست؛ حالا یکی از سرآمدان کشور و شاید هم جهان بود؛ نهالی که همه 20 سالگیاش را در کفن پیچید و تقدیم کرد و دل از میز و مقام برید تا مدافع وطن شود.
شانزده ساله بود که وارد جبهه شد؛ «رمضان» فرصت خوبی بود تا مشق عشق کند؛ عشقی که چهار سال قلبش را محصور کرد و در منزل دوازدهم به وصال رسید که «کربلای 5» پایان همه بیقراریهایش بود.
پدرش اهل ملایر بود و چند صباحی از طرف ارتش، مأمور به حضور در اهواز شده بود؛ همانجا بود که مژده آمدن احمدرضا را به او دادند.
هوش سرشاری داشت و از همان کودکی، استعداد زیادی در یادگیری از خود نشان میداد. در مدرسه شاگرد اول بود و هرچه پیش میرفت؛ استعدادهایش بیشتر شکوفا میشد.
نوجوان بود که همزمان با آغاز جنگ تحمیلی با خانواده به زادگاه مادری خود بازگشت و تحصیلات متوسطه را در ملایر ادامه داد. در انجمن اسلامی مدرسه و پایگاههای بسیج فعال بود و سال 61 لباس رزم پوشید و برای حضور در عملیات رمضان، راهی جبهه شد.
دوازده بار عازم جبهه شد و بارها تا بیخ خطر رفت که مسئولیت خطیری داشت؛ اطلاعات، عملیات و گاه 24 ساعت از او خبری نمیشد که به قلب دشمن زده بود.
بارها مجروح شد، اما خانوادهاش بیخبر بودند و در مواقع سخت، همیشه آماده جانفشانی بود. درس را رها نمیکرد و همزمان با جبهه درس میخواند تا به دانشگاه رسید.
نفر اول کنکور پزشکی در سال 64 شد و به دانشگاه شهید بهشتی تهران راه یافت. اهل قلم بود و گاه چیزهایی مینوشت؛ نقاشی هم بلد بود؛ تابلوهایی که امروز تصویرشان در کتاب «حرمان هور» قاب شده است.
روایتی از فرمانده گمنام اطلاعات عملیات مرصاد؛ سرداری که چشم راست شهید چیتسازیان بودروایت تسنیم از 9 شهید جوان مدافع حرم / علیاکبرهای همدان در دفاع از حریم عمه سادات(س)+تصاویردلنوشته تکان دهنده شهیدی که رتبه اول کنکور پزشکی بودبرای خود، دفتر اعمال درست کرده و کارهای نیک و بدش را روزانه و رمزگونه یادداشت میکرد؛ دوستانش هنوز خاطره شبزندهداریها و راز و نیازهای سوزناکش را به خاطر دارند.
پاکی و سادگی، احمدرضا را محبوب قلبها کرده بود و دیگران زود مجذوبش میشدند که چهرهای شاداب و دلی محزون داشت؛ دلی که به عشق امام(ره) میتپید و به همه تعلقات دنیایی پشت پا زده بود.
امام(ره) را از عمق وجود دوست داشت که او را وارث انبیا و اولیا میدانست و همه امیدش، شهادت در مسیر سیدالشهدا(ع) بود. احمدرضا، شاگرد اول کلاس پزشکی بود و میتوانست سرآمد کشور شود، اما حضور در خط مقدم را به داشتههای دنیایی ترجیح داد که برای او مهمترین کار، درک نیاز لحظه و زمان بود.
پزشک میشد اگر میماند و شاید هم وزیری، وکیلی یا رئیس تشکیلاتی، اما هوش سرشارش او را به متاعی گرانقیمتتر هدایت کرد و با خدا معامله کرد تا ماندگار شد.
«کربلای 5» مزد همه فداکاریهایش بود و شاگرد اول مدرسه عشق خدا شد؛ شهید 20 سالهای که به گفته خودش، کوچکترین سرباز امام زمان(عج) و همه دغدغهاش، یاری نایب حضرت بود.
دغدغهای که در آخرین وصیتنامه به سادگی و روشنی آن را بیان کرد و اندکی پیش از عروج به ملکوت، کوتاه و مختصر نوشت: «فقط نگذارید حرف امام زمین بماند، همین».
«بگو ببارد باران« شرح زندگی اوست؛ مرضیه نظرلو آن را به رشته تحریر درآورده و زندگیاش را از دیپلم تا شهادت روایت میکند؛ کتابی که هرچند همه «احمدرضا» نیست، اما برشی است از زندگی او که طلاییترین سالهای عمرش تا عروج و رسیدن به بلندای نور را روایت میکند.
احمدرضا احدی، نخبه جوانی بود که با همه زیرکی و باهوشی و همه استعدادهای سرشارش، مدافع وطن شد تا سایه شوم جنگ را از سر مردم بردارد و مرگ را مشتاقانه در آغوش کشید تا پای مذاکرههای ذلتبار ننشیند.
یادداشتهایش را در «حرمان هور» منتشر کردند؛ دلنوشتههایی زیبا و اثرگذار؛ مناجات با خدا یا بیقراری و آشفتگی پس از شهادت دوستان:
«... دیگر نمیخواهم زنده بمانم. من محتاج نیستشدنم. من محتاج توام خدایا!
بگو ببارد باران که کویر شورهزار قلبم سالهاست که سترون مانده. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم.
خدایا! دیگر طاقت ماندن ندارم. بگذار این خشکزار وجودم، این مردهقلب من، دیگر نباشد. بگذار این دیدگان دیگر نبیند، بس است هرچه دیدهاند…!».
انتهای پیام/744/ش
R41405/P/S6,75/CT7منبع: تسنیم
کلیدواژه: شاگرد اول
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۶۴۵۲۵۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روضه| آزار و اذیتهایی که بر امام صادق(ع) روا داشتند+صوت
امام صادق (علیه السلام) در سال ۱۴۸ قمری به دست عوامل منصور دوانقی مسموم شد و بر اثر آن، به شهادت رسید. درباره روز شهادت امام جعفرصادق علیهالسلام ۲ روایت ذکر شده است: روایت نخست دلالت دارد که آن حضرت در ۲۵ شوال به شهادت رسید و روایت دوم میگوید آن حضرت در نیمه رجب سال ۱۴۸ قمری به شهادت رسید اما نظر مشهور و معروف علمای شیعه روایت نخست است.
به گزارش ایسنا، حجتالاسلام والمسلمین مسعود عالی -استاد حوزه علمیه- با اشاره به اذیت و آزارهایی که بر امام صادق(ع) روا داشتند، اظهار کرد: امام را خیلی اذیت کردند، سن ایشان را تا ۷۱ سالگی نوشتند و کمترین نقل از سن ایشان ۶۵ سالگی است، به همین منظور به امام صادق(ع) شیخ الائمه میگفتند زیرا سن ایشان زیاد بود.
وی ادامه داد: امام صادق(ع) را چندین بار پشت مرکب دواندند. امام سنشان بالا بود اما آن نانجیب رعایت امام را نمیکرد. در همین شرایط حضرت چندین بار بر روی زمین نشست و گفت بزارید من نفس بگیرم.
این استاد حوزه علمیه تصریح کرد: همانطور که در روضهها شنیدید چندین مرتبه به خانه امام آتش پرتاب کردند که یکبار امام صادق(ع) وقتی به کمک همسایهها آتش را خاموش میکرد یک گوشهای نشست و گریه کرد.
حجتالاسلام والمسلمین عالی ابراز کرد: همه به سراغ امام آمدند و گفتند آقا دیگر تمام شد و شکر خدا به کسی همه لطمه وارد نشد دیگر گریه نکنید.
وی افزود: امام فرمودند «گریه من برای اینچیزا نیست، وقتی که خانه را آتش زدند، با وجود اینکه من و چند تا از همسایهها که مردها بودند، حضور داشتیم بچهها با دیدن این صحنه وحشت میکردند و به این طرف و آن طرف میرفتند، در حالی که من آرامشان میکردم.»
این استاد حوزه علمیه یادآور شد: امام در ادامه سخن خود یادآور شد که دراین لحظه یاد جدم اباعبدالله(ع) افتادم که عصر عاشورا بچههایش بودند اما هیچ مردی نبود جز امام سجاد(ع) که ایشان داخل خیمه بود و کسی نبود که بچهها را تسلی بدهد، گریهام برای این بود که آن روز بچهها چه کردند.
انتهای پیام